نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

شهربازی خوش خوش خوش گذشت...

    عزیزدلم... پرنس کوچولو...   دیروز به اتفاق مامان مهسا، سمیراجون، سایان جون، الهام جون و آرادجون ساعت ٧عصر راهی شهربازی میشه دیروز کلی از وسیله های بازی رو سوار شدی و کلی هم کیف کردی و موقع پیاده شدن هم محکم بهشون میچسبیدی که پیاده نشی   خلاصه دیروز کلی به هممون خوش گذشت و روز خیلی خوبی بود     همیشه برامون بمون  و با بودنت شیرینی زندگیمون رو صد چندان کن       ...
29 خرداد 1392

با تو دنیام زیباتره ای زیباترین...

    عشق قشنگم... دنیای من... وروجک شیرین زبونم...   که عاشق شیرین زبونیاتم شیطون مامان... خیلی خیلی این روزا شیطون شدی و خوردنی با حرفات و حرکاتی که انجام میدی دوست دارم درسته قورتت بدم مخصوصا وقتی که حرف میزنی حرکات چشم و ابروهات و لبات خیلی بامزه ان و دوست داشتنی این روزا وقتی چیزی از مامان میخوای میدونی اولش چه جوری درخواستت رو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگی: مامان مهسا تو رو خدا آب میخوام مامان مهسا تو رو خدا بغلم کن مامان مهسا تو رو خدا.... یا اول حرفات میگی:  مامان مهسا راستی این کتاب رو برام میخونی؟؟؟؟؟؟ راستی این توپ رنگی رنگی سبز زرد رو برام میخری؟؟...
24 خرداد 1392

تو که حرف می زنی...

    ♥    تو ؛                معــــــنای عشقی ... ♥ ♥    تو  ؛               تمااااااااام  منی، کیارش ...     این روزها به زیبا ترین وجه ممـــــکن ، حرف می زنی جوانه ی گندم من ؛  کلمات را پشت سر هم می گویی ؛ کلماتی پُر از بدعت و تازگی ... انقدر تازه که بیش از نیمشان را ، اول بارست که می شنوم  جمله هم می گویی ؛ جملاتی زیبا و باورنکردنی ... برای وصف زیبایی جمله گفتنت ، کلمه ای پپدا نک...
20 خرداد 1392

25مین ماهگردت مبارک

    دونه بادومم... گل قشنگم... شیرینم...   کودک بمان، ساده بمان، مهربان بمان همینگونه که هستی بمان حتی اگر دنیا به تو بدی کرد هیچگونه بدی نکن و دنیا را با برق مهربان چشمانت  ستاره باران کن خداوندا خودت در امانتداری دلبندم نگاهم دار به خودت میسپارمش ای مهربانترین...   پسر قشنگم ♥♥ باش و با بودنت باعث بودن ما باش ♥♥   عزیزدل مامان ♥♥  بیست و پنجمین ماه تابیدنت مبارک ♥♥   ✿✿ میمیرم برات یکی یه دونه خودممممممممممممم ✿✿ ...
19 خرداد 1392

داریم میریم مسافرت آخ جونم!!!

  مامانی طبق عادت هر سال بااکیپی که هر ساله مسافرت میریم که حدود 20 تا 25 نفر هستیم بازم رفتیم سمت رامسر. روز 20شهریور حرکت کردیم به سمت رامسر و روز 23 شهریور تولد بابا رو اونجا گرفتیم پارسال هم همین طور بود البته بابا رو غافلگیر کردیم اصلا خودش انتظار نداشت این مسافرت یک هفته ای بود که خیلی خوش گذشت چون دیگه عجله ای تو کار نبود 3 روز رامسر موندیم که رفتیم جاهای دیدنی رامسر از جمله جواهر ده رو دیدیم که خیلی سرد و بارونی بود مامانی توی ماشین خواب بودی و نتونستی طبیعت جواهرده رو نگاه کنی خیلی خیلی زیبا بود البته ناگفته نمونه که این 3 روز توی رامسر یسره بارندگی بود و بعد از 3 روز حرکت کردیم به سمت سرخرود ...
18 خرداد 1392

بازم یه روز قشنگ جمعه و تفریح کیارش

    عشقــــــــم... نفســـــــــم...   دیروز به اتفاق مامان مهسا و بابا علی و بابا ایرج اینا که جمعا ٨نفر میشدیم رفتیم سمت پیغو این دفعه عمو تورج بود ولی عمه مهلا به خاطر امتحاناتش باهامون نبود روز خوب و قشنگی بود و کلی بازی و شیطنت کردی  حسابی خوش خوشت شده بود ساعت ١١:٣٠ رفتیم وساعت ٤:٣٠ بعدازظهر برگشتیم هرجا چشم کار میکرد سرسبز بودن درختها بود و شرشر آب رودخونه به گوش میرسید حتی آواز خوندن پرنده ها خیلی خیلی زیبا بود قربون خدا با اینهمه عظمتش خلاصه دیروز کلی خوش گذرونی کردی و حسابی آزاد و راحت بدون هیچ محدودیتی بودی   اولش کلی با عموتورج چوب بازی کردی ...
11 خرداد 1392
1